مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
گـریـه کـنـیـد مـادر مـا بیگـنـاه بـود گـریـه کـنـید مـادر مـا پـا به ماه بود حوریهای که برگ گل آسیب میزدش در قـتـل او مشارکـت یک سـپاه بود یک لات هم نبود بگوید در آن میان نامرد، این زنی که زدی بیپـناه بود دیگر کسی به چهرۀ قبلش نمیشناخت پائـین پلک فـاطـمه از بس سـیاه بود از شدت خجالت از هم در این سه ماه راه کلام این زن و شوهر، نگاه بود جای تمام شهر برایش عـلی گریست جای تـمام شهـر عـلـی غـرق آه بود نگذاشت تا که فاطمه نـفـرینشان کند ورنه به آه فـاطـمـه عـالـم تـبـاه بـود همصحـبـتی نداشت دگـر بعد فـاطمه تنها کسی که گوش به او داد چاه بود رغبت نداشت پا بگـذارد به خانهاش راه عـبـورش از وسـط قـتـلـگـاه بود |